عشق وقتی زیباست که سیدباشد...





پست ثابت:حرف دل،حقایق پنهان شده...

خط خطی های خودم...





توجه توجه توجه،خبر فوری:

سلام دوستان،حال مادر یکی از دوستامون خیلی وخیمه،از همه ی دوستان عزیز تقاضای دعای سلامتی برای ایشون رو داریم...

باتشکر

وبلاگی دیگر از من:

http://mohammadmahdi-dayi.blogfa.com







سلام. در زیر عکس پسر بچه ای را میبینید که مریضه و مشکل مغزی داره


از عید نوروز تا به امروز پنج بار زیر تیغ جراحان رفته است و همین هفته پیش

هم دوباره عمل شد و فقط دعای شما میتونه شفای این بچه بی گناه رو از خدا بگیره


برای شفای محمدحسام ختم صلوات گذاشتن هر یک از دوستان هر تعدادی که میتواند

به وبلاگ زیر مراجعه نمایند و اعلام نمایند...




سلام دوستان اسمش اشکان ناراحتی قلبی داره براش دعا کنین مادرش داره دق میکنه باز نشر کنید تا همه براش دعا کنن تا به سلامتیش دست پیدا کنه کوتاهی نکنید امیدش بعد خدا به دعاهای شماس






رفقا میدونم شاید این مطلب با وبلاگتون ارتباط موضوعی نداشته باشه

ولی خدا وکیلی بیایین این پست رو با هم پخش کنیم


یه دختره سرطانی که کسی رو نداره و اوضاع مالیشون واقعا بده

به دعا های شما نیاز داره

الهی همه ی مریض های اسلام رو لباس عافیت ملبس بفرما این دختر سرطانی رو هم بین اونا


یا شمس الشموس به حق مادرت سپردیمش به دست خودت

لطفا درختم صلوات و دعای توسل شرکت نمایید

mehrkho.blogfa.com


آخریــــــــــــن ماموریـــــــــــــت بسیــــــــــجی شهـــــــــــــــــــــــــــــادت اســـــــت






کربو بلا نبر زیادم

    جونیمو پای تو دادم...



گویند از ره هوش می نتوان خورد...

من یا حسین میگویم مست میشوم...



شراب کهنه ی شیراز مرا مست نکرد...

چائی روزه ی ارباب زمین گیرم کرد...



خدایا بگذار سخنی را خودمانی بگویم...
به جان امام حسین دلم برای حاج حسین تنگ است...



خدایا میخواهم قسمی دهم که نتوانی ازش بگذری...

خدایا قسمت میدهم به حق مادرم فاطمه زهرا...

قسمت میدهم به حق غربت و مظلومیت امیرالمومنین...

قسمت میدهم به جان امام حسین...

لیاقت شهادت را به من بده...


دوستت دارم حاج حسین جان...

حاج حسین جان،فدای قنوت های تک  دستیت...

هوای رفیقت را داشته باش...


حسین جان زنده ام فقط به هوای محرمت...



دست خودمان نیست که عاشقش شده ایم...

بس که حسین زحمت مارا کشیده است...


دل من دوباره باز کرده بهونه ی حسین...

میخونه شعر و سرود عاشقونه ی حسین...


چه زیباست

شهادت

درکنار مولایمان...





ای مهربانتر از پدرومادرم حسین...


این جشن ها برای من آقا نمی شود ...آخه عادت به روضه کرده دلم ...#روضه خوان کجاست ...صاحب عزای تشنه لب آن بی نشان کجاست ... احساس می کنم که کنارم نشسته است ...مردی که 4گوشه قلبش شکسته است ..مردی که ذکرهای مصیبت برای اوست ..هر جا که مجلس روضه است جای اوست ...




یادش بخیر...

روزایی داشتیم تو این وبلاگ....

چه شبایی که تاصبح برای وبلاگ زحمت نکشیدم....

یادش بخیر....

حالا که میام تو وبلاگ دلم بیاد اون روزا خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی میگیره....

دعام کنید...



گاهی از خیال من گذر می کنی …

بعد اشک می شوی …

رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من ..

یادت بخیر سید دلها...

بیاد سید محمدجواد ذاکر طباطبائی خوئی




بــــی شک گنـــاه دامن گیرمـــــــــــــــان شــــده بود...

اگر این شهر پرگناه هیئتـــــــی نداشت...

التمــــــــــــــــــــــاس دعا




تموم زندگی من توی بین الحرمینه...

یه طرف آقام ابوالفضل یه طرف شاهم حسینه...



دلم تنگه برای زیارت...

اللهم الرزقنا حرم...

عاجزانه التماس دعا دارم عزیزان...



کاش آقا منم غلامت بودم...

مثل خوبان پا رکابت بودم...

کاش همون نوکر سابق بودم...

میرم آقا میرم خوش باشی...

میرم با زائرا تنها باشی...

میرم حتی نمیگم نوکرتم،

ولی اینو بدون خمارتم...

نوش جونم که برات دل تنگم،نگران من نباش...



میرم تا از دور حرم دور بشم،کاش دیگه نبینمو کور بشم...
(انا عطشانا بکربلا)






دلم دوباره پر زده، شبیه این کبوترا

حس می کنم پر می کشم، تو آسمون کربلا




خدایا

خیلی دلم تنگه برا، شهر جنون عاشقا

تموم هستیمو بگیر، منو ببر به کربلا

اللهم الرزقنا بین الحرمین...



 کربلا،بسوزان هر طریقی که میپسندی...
 که آتش از تو و خاکستر از من...


بسم رب الزینب(س)

این روزها شعر ندارد...

حرف ندارد...

درد دارد...

ناله دارد...

این روزها فقط باید ناله سر داد :

امان از دل زینب ...!!!



حسین جان!

 

ما را برای نوکریت آفریده اند

دنیا بدون سینه زدن لذتی نداشت...



نوكر به راه و شيوه ارباب ميرود...

شايد خدا شبيه تو بی سر كند مرا ....



ما را که "یا مجیروأجرنا" عوض نکرد

دلخوش گریه های محرمیم...


در سرازيری قبرم که مرا خاک کنند

من به جای کفنم شالِ عزا می خواهم...


یادت بخیر غروب کربلا...


91-10-3تاریخی است که در مرز خسروی داشتیم آماده میشدیم تا بریم شهرعشق و جنون....
اللهم الرزقنا حرم،حرم،حرم...
شمارو به خدا قسمتون میدم دعام کنید تا دوباره قسمت شه...

یادش بخیر...

شهدا بود و من...

شهدا بود و دل من...

شهدا بود و زندگی من...

شهدا بود و گریه های من...

شهدا بود و خدای من...

شهدا بود و دنیای من...

شهدا بود ومن و دیگر هیچ...

وشهدا بود و عشق من...

یادت بخیر آن دوران...

یادت بخیر...

چو خوب گفتن،یاد باد آن دوران...

چه زود گذشت دوران عاشقیمان...

دوران جوانیمان...

دوران عمرمان...

شهدای سردشت بامن چه کردید؟؟؟

بیچاره دلم خوش بود آرام میگیرد...

اما چه آسان دلم در شور و شعف افتاد...

ندانستم دلیلش را...

نمیدانم عاشق شدم یا نگون بختتر شدم....

تاآخر عمر خواهم گفت،کاش مرا دعوت نمیکردید...

چه زود قلبمان چروک شد...

و من اکنون پیر شدم...

پیر تو ای عشق...





یا ضامن آهو...

دلم میخواد باهات باشم همیشه...

دلم ز عشق تو بیرون نمیشه...

ز بعد کربلا والله ارباب...

برا من هیچ کجا مشهد نمیشه...

اللهم الرزقنا حرم



دوباره هر نفس در شور و شینم...

ب پای عشق تو من زیر دینم...

چه سریه در باب الجوادت؟؟

من انگار اول باب الحسینم...



                   خدایا

دم از عذاب روز محشر نزن،همین کربلا نیامدنمان عزابیست برایمان...



من همانم که جان بدهم از شوق شراب...

که شرابم چائی روضه باشد و بس...


دل من تاب و تب عشق ندارد...

درحوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد...


بیاد غروب کربلا...


 شباییکه آقا دلم میگیره برای تو دم میگیره،...

فضای هیئت دوباره بوی حرم میگیره...


هرکی غیر تو بود ولم میکرد،آقا هرکاری باد دلم میکرد..


حسین جان

قبل اینکه به دردنخور بشم،یه نگاه کن تا مث حرّ بشم...


یه نیم نگاه از سرمم زیاده....

بده به من یه باده...

بیام یه روز زیارتت آقا با پای پیاده...




بذار بیام دوباره...

کربلاتو ببینم...

بیام مثل گداها،کنج حرم بشینم...

آقا خودم میدونم دل تورو شکستم...

نون و نمکتو خوردم ولی نمکدونو شکستم...



منو بی خبر از خودت نذار...

به دلم داغ گنبدت نذار....

واااااااااااااااااااااااای...

نذار بیشتر ازاین صبور بشم...

چرا از حرم تو دور بشم...




کربلا،دورخودت اگه نشد دور عکست میگردم ....




شبایی که سینه میزنمو میگم حسین،دل من میره بین الحرمین...




آقا جون به خدا آرزومه کبوتر صحن تو باشم

آقا جون بخدا آرزومه مسافر کرببلا شم...



چشام عکس ضریح کربلارو

تو خواب پنجره فولاد میبینه...


من نوکرتم جز در این خونه جایی نمیرم...

آخر یه روز حاجتمو  میگیرم...

اونقده یاحسین میگم بمیرم...

مجنون توام ثارالله...


ایوان حرم عجب صفایی دارد....

ارباااااااااااااااااااااابم حسین چه کربلایی دارد...


عباس با علمو سپر انگار که خود حیدره...

زینب میون مهملا انگار که خود مادره...



میاد  صدای پیغمبر صدای گریش با حیدر...

میگن بی کسو یاور،مرو مرو مرو حســـــــــــــــــــــــــــــــــــین




بازم بی تابم دیدم تو خوابم،میون دشتی از گلهای یاسم...

عجب تعبیری چه خوش تقدیری ایشالا اربعین پیش عباسم...





 

بیاد سید غریب،صیاد دلها

سیدمحمدجواد ذاکر طباطبرائی خوئی

صلوات

 



کربلا بسوزان،که دگر چیزی از وجودمان نماند...




خدایا،زندگیم را دربرابر رفتن به یک سفر

کربلا با پای پیاده معامله میکنم...




اللهم الرزقنا حرم


پنجره فولاد امام رضا دل منو جلا میده...

پنجره فولاد آقام برات کربلا میده....



دوباره امشب برات میخونم دوباره سرمستم...

تمام فخرم فقط همینه غلام تو هستم...

من نوکر تو،هرچی دارم ازصدقه سر تو،اگر شدم یه عمری نوکر تو پشت سرم دعا مادر تو...




می گویند شهادت را از خدا بخواه!!
نه به لیاقت..
که داده های خدا به توفیق است!
اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلک...



الفبای جنون...

حام سین یا نون...

حسیــــــــــــــــــــن

انا مجنون الحسین


دعا کنید ...
به اشک، چله گرفتم که غرق غم باشم.....
دعا کنید که من
اربعین حرم باشم ...


هرگلی یه بویی داره،کربلا یه چیز دیگس...

کربُ بلا شب جمعه ها یه چیز دیگس...

آقا جان،میون حرم ها...

حرم شما یه چیز دیگس...


محرم ها واسه من،کربلا یه چیز دیگس...

به زیر گنبد ارباب اشک و دعا یه چیز دیگس...

ولی آقا،بعد شما برای ما مشهدالرضا یه چیز دیگس...


بچه ها سلام...

شاید دیگه هیچوقت نیام نت...

حالم خرابه...

همه چیزم عوض شد...

دعام کنید همون علیرضا سابق شم...

همونی که خودم بودم...

حلالم کنید...
شایدم این وبلاگو حذف کردم...

همتونو دوست دارم
شمارو بخدا برام دعا کنید...



دعوت حاج همت...

سلام خدمت بازدیدکنندگان عزیز،این پستی که برایتان آماده کردیم خاطره و عنایات شهدا بخصوص شهید حاج همت هست که برای یکی از دوستانمان اتفاق افتاده است...


...دوره کارشناسی ترم اول دانشگاه بخاطر کمبود فضا همه ورودیهای اون سال رو بهمنی اعلام

کرد و ما شدیم ورودی بهمن...

تازه از جو مدرسه جدا شده بودیم و دانشگاه و خوابگاه برامون تازگی داشت.

بسیج دانشگاه،همه ورودیهای جدید رو بدون قرعه کشی و هزینه میبرد جنوب.

ولی متاسفانه من تحت تاثیر حرفهای یکی از هم اتاقیام که سال بالایی بود قرار گرفتم و دوست

نداشتم برم...همش میگفت بیکاری مگه جنوب چی داره.؟اینهمه راه پا شی بری که خاک

ببینی..که چی بشه....من خاک بر سر هم بچه بودم و ....

بیشتر دوستام و هم کلاسیام رفتند اسم نوشتند و من نرفتم....18 اسفند بچه ها رفتند و چند روز

بعد منم اومدم خونه واسه تعطیلات عید...

بعد عید که رفتیم دانشگاه.بچه ها از اردوی جنوب می گفتند و اینکه چقدر بهشون خوش

گذشته..عکسا و فیلمها و....

منم با حسرت به حرفاشون گوش میکردم و تو دلم گفتم کاش منم رفته بودم...

از اون روز به بعد خیلی عوض شدم..پای ثابت برنامه ها و مراسمی بودم که دانشگاه گلزار

شهدا برگزار میکرد...دعای کمیل یا زیارت عاشورا..عاشق شهدا شده بودم.مخصوصا شهید

همت رو یه جور خاص دوستش داشتم.

یکی از عکساش رو کنار تختم زده بودم به دیوار و همیشه تو خلوتم نگاش میکردم و باهاش

حرف میزدم...

لحظه شماری میکردم اسفند برسه و منم برم جنوب...اسفند رسید و ولی...

..بقیه درادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

مردن را همه بلدند،دلم شهادت میخواهد...



 

 

 

خدایا!

 

 

این را بارها گفته ام...

 

 

شرمنده که گنده تر از دهانم حرف میزنم

 

 

اما ...

 

 

من ...

 

 

دلم شهادت میخواهد ...

 

 

مُردن را که همه بلدند

 

 

من دلم از این تابوت ها میخواهد

 

 

از همین ها که بوی عشق میدهد

 

 

از همین مراسم های باشکوه...

 

 

بالای دست های عاشقان

 

 

من دلم گنده تر از اعمالم از تو میخواهد...

 

 

کاش طوری زندگی کنم که لایق باشم

 

 

که حتی این آرزو هر روز با من باشد...

 

 

اما با این اعمال...

 

 

بعید میدانم...

 

 

اما میدانم...

 

 

تو بزرگی...

 

 

ایمان دارم...




راهیان نور شمالغرب...

عکسهای راهیان نور-سردشت مناطق عملیاتی بلفت و دوپازا:


ارتفاعات مرزی بلفت و دوپازا در 15 کیلومتری غرب شهر سردشت و 20 کیلومتری شرق شهر قلعه دیزه عراق واقع شده اند. این منطقه محل اصلی انجام عملیات »نصر 7» در سال 66 بود.همزمان با عملیات والفجر 4 در دره شیلر،این منطقه از لوث ضد انقلاب پاکسازی شد. هواپیمای جنگی «شهید عباس بابایی» در آسمان همین منطقه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و ایشان را برای همیشه آسمانی کرد.


فقط دوستان ببخشین،بخاطر حجم زیادشون آپلود نمیشدند مجبور شدم که حجمشونو از یه سایتی کم کنم که متاسفانه باعث شد یکم کیفیتشونو از دست بدن...

اگه دوستان برنامه ای سراغ دارن که بدون از دست دادن کیفیت عکسها اون هارو کم حجم کنه لطفا معرفیش کنین...

باتشکر

انشاالله قسمتتان و قسمتمان شهادت...

 بقیه ی عکسها در ادامه ی مطلب:

ادامه نوشته

انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفتند...

گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد

هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند

بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند

میشد بادیگارد قماربازا...

بچه که بوده باباش می میره

خودش می مونه و مادرش

کاری از دست مادر هم بر نمی یومد

سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه

تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره

وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه

خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!

مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:

خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده

خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت

می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!

اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند


... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد

توبه کرد و شد عاشق امام خمینی

رفت جبهه و کاری کرد کارستون

عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید

صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود

تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد

پیکرشم برنگشت

انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...


آبروی اهل دل از خاک پای مادر است
                              هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

بیسیمچی...



باورم شد که شهادت هنرمردان خداست...


پیام شهدا

من آنروز در وصيت نامه ام مي نوشتم: خواهرم حجاب تو بر عليه دشمن از خون من موثر تر است، بعضي ها امروز

حتي در پروفايل شان مي نويسند: هميشه به روز هستم، دوره و زمانه عوض شده و عشق من مد گرايي و تقليد

از غربي هاست !چادر را تجربه نکرده ام، قديمي است!


من آنروز در بيسيم از بچه هاي پشتيبان مي خواستم از طرفم براي دشمن نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند،

بعضي ها امروز به هر ناشناسي مي گويند: برايم شارژ بفرست!


من آنروز مشامم از بوي دود و باروت پر بود و براي رسيدن به هدفم، از آن لذت مي بردم، بعضي ها امروز از بوي

الکل در انواع ادکلن هاي خارجي!

من آنروز خشاب و اسلحه ام را براي نابودي دشمن در بغل گرفته بودم و بعضي ها امروز سگ هاي نجس تزئيني

گران قيمت را !


من آنروز در جبهه، اوقات فراغتم را در چاله هايي، قرآن و دعا مي خواندم، اسغفار مي کردم و لذت مي بردم،

بعضي ها امروز در چت رو م ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت، پرسه مي زنند و روم عوض

مي کنند!


من آنروز در هنگام عمليات، در گوشي بيسيم، يا زهرا (س) و يا حسين(ع) مي گفتم و بعضي ها امروز در گوشي

خود، از نفس، عشق، ناز و فدايت شوم به نامحرم و ناشناس!


بقیه متن و عکس در ادامه مطلب:

ادامه نوشته

حاج آقاباید برقصه...




اين خاطره را همان سال 87 در اتوبوسي كه راهي نور بود، از يكي از راويان نوراني شنيدم كه خواندنش بعد ازپنج سال هنوز مو به تنم سيخ مي‌كند... بخوانيدش كه قطعا خالي از لطف نيست:

بقیه درادامه ی مطلب:

ادامه نوشته

حاجی دیگر نمیخندی...؟




قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟ حاجی دیگر نمیخندی ...!


 چه شده آن لبخندهای دائمت؟ حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...


سرت را بالا بگیر... به چه می اندیشی؟ از چه دلگیری؟ ...


راستی حاجی،


 قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟ خودتان خواستید ،


خودتان هم شهید شدید آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم...


حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟ رفتی که آزادی داشته باشیم؟


 رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟


 رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟ رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که


میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟


 حاجی جان ؛


جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !


جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته


(که به زور پایشان نگهش میدارند)! جای پیراهن ساده ی مردانه ات را تی شرت های مارک دار


گرفته(بعضا آب رفته اند) ! پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند !


 اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!


حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !


 اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و


میگویند چه بانمک ! اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت  بعضیها


میگویند: زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!! اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !


 به ریـــــش میخندند ...


به چــــــادر میخندند ...


به لبــاس پیــغمــبر میخندند ...
راســــتی فرمـــــانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد !فیس بوک را میگویم شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر !


عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند


شما میگفتی یاعــــلی و زندگی میساختی


اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه میشوند ...


زندگی شروع میشود آن هم با یک لایــــک...


فردا هم طــــلاق!عجب پروسه ای!!!


این هم به نام آزادی....!!!




قــــــــول میدم هر سال بیارمت طلائیـــه !...


چقـــــــــدر زیبـــا...

بهش گفت پول براي طــــــلا، فعـــــــلا ندارم؛ عـــــــوضش

قــــــــول میدم هر سال بیارمت طلائیـــ ه !...



talaeie-hamsar.jpg


28.gif



35.gifهمســـ♥ــــر یعنی همســـــــــفر تا بهشــ♥ـــت 35.gif

امام خامنــــ ه ای



آقا سیدعلی اینقدر طلب مرگ نکن!فرج نزدیک است...


حجت الاسلام دانشمند : اگر من از مظلومیـت رهبر بگـویم شـاید دلتان خـون بشـود ، خیلی مظلـومند ایشان .

این موضوع را من با یک واسطه می گویم . با یکی از محافظ های آقا در حرم امام رضا روبروی ضریح ، دو به دو با هم بودیم . گفتم از آقا چه خبر ؟  میگفت ما روزهای دوشنبه ، ( این را میگفت و گریه میکرد ) می رویم سرکشی میکنیم به خانواده شهدا . آقا می فرمودند به خانواده شهدا نگویید که ما می آییم که به زحمت نیافتند .

بقیه در ادامه ی مطلب:


ادامه نوشته

ماجراي لعن حضرت آیت الله خویی توسط دوست امام!





به گزارش شیعه آنلاین، به مناسبت سالگرد درگذشت حضرت آیت الله سید «أبوالقاسم خوئی» مرجع عالیقدر جهان تشیع داستانی شنیدنی که توسط یکی از کاربران برای ما ارسال شده را منتشر می کنیم:
 
خدمت یکی از علما بنام آیت الله جعفری اراکی رسیدم که مدت 34 سال در نجف سکونت داشته و الان مجتهد است. وی هم محضر آیت الله خویی را درک کرده و هم محضر امام خمینی را. از ایشان در مورد نظر مرحوم خویی در مورد انقلاب و امام پرسیدم.
فرمود: آقای خویی خدایی بود آقای خمینی هم خدایی بود و این دو با هم اختلاف نظری (در مورد انقلاب) نداشتند. من از نزدیک پیش هر دو بودم و این دو بزرگوار با هم اختلافی نداشتند و آقای خویی آقای خمینی را دوست داشت و از وقوع انقلاب در ایران خوشحال بود و از آن خبر می گرفت.
...


بقیه در ادامه ی مطلب:

ادامه نوشته

بی ربط با وبلاگ اما مهمتر از هر چیزمهم دیگری...



سلام بچه ها بانهایت تاسف علی کوچولو فوت شدند...

صلوات







اسمش پریاست ویه سال ودوماهشه بخاطر عفونت شدیدی که داشته بستری شده...دکترا ازش قطع امید کردن...براش دعا کنید

ازطرف Ali Rasouliپدر این کوچولو..

لطفا به اشتراک  بذارید تا همه براش دعا کنن...شاید دعاتون معجزه کنه.



اللهم عجل لولیک الفرج...


اللهم عجل لولیک الفرج

             صبحدم پيك مسيحا دم جانان آمد             

گفت برخيز كه آرام دل و جان آمد

سحر از پرده نشينان حريم خلوت               

نغمه برخاست كه شاهنشه خوبان آمد

عاشقان را رسد اين طرفه بشارت زسروش             

كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد

مى ‏كند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل             

كه ز نرگس ثمرى پاك بدوران آمد

وارث تاج نبى اوست كه با دعوت حق             

بهر افراشتن پرچم قرآن آمد

شهسواريست كه با صولت و بازوى على             

از پى كشتن كفار به ميدان آمد

مظهر صلح حسن اوست كه با حلم حسن             

پى آرامش دلهاى پريشان آمد

آنكه اندر رگ او خون حسين بن عليست             

پى خونخواهى سالار شهيدان آمد

در ره زهد و عبادت چو على بن حسين             

سوى حق قافله راسلسله جنبان آمد

علم باقر همه در اوست كه با مشعل علم             

رهبر جامعه بى سر و سامان آمد

تا ز ناپاك كند مذهب صادق را پاك             

مظهر راستى و پاكى و ايمان آمد

هم چو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد             

دردمندان جهان را پى درمان آمد

چون رضا تا كه كند از رنگ علوم             

وارث افسر سلطان خراسان آمد

اوست سرچشمه تقوا و فضيلت چو جواد             

منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد

هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر             

با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد

يادگار حسن عسگرى پاك سرشت             

كه جهان را كند از عدل گلستان آمد

قائم آل محمد شه اقليم وجود             

كه بفرمانده ى عالم امكان آمد

طبع خاموش رسا باز چو مرغان چمن             

پى تبريك چنين شاد و غزلخوان آمد


عباس جبهه ها...



ثامن تم : ای شهید در قنونت ما را دعا کن...

 

آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از مردانگــــــے ست..
با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم،
هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...


ورود امام زمان اکیدا ممنوع...

یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند

 

هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند

 

لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...

 

برای عروس مهم بود كه چه كسانی حتما در عروسی اش باشند

 

از اينكه داییش سفر بود و به عروسی نمي رسيد دلخور بود

 

کاش می آمد ...

 

خيلی از كارت ها مخصوص بودند. مثلا فلان دوست و فلان رئيس ...

 

خودش کارتها را می برد با همسرش! سفارش هم ميكرد كه حتما بيايند

 

اگر نیایید دلخور میشوم

 

دلش مي خواست عروسی اش بهترين باشد. همه باشند و خوش بگذرانند

 

تدارک هم ديده بود

 

آهنگ و ارکست هم حتما بايد باشند، خوش نمی گذرد بدون آنها!!!؟

 

 

بهترین تالار شهر را آذین بسته ام

 

چند تا از دوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود

 

آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود

 

 

همان شبی که هزار شب نمیشود

 

همان شبی که همه به هم محرمند

 

همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمام مردان شهر محرم میشود

 

این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم

 

همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست

 

آهان یادم آمد. این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید

 

همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی دایی و

 

اما ..................... کاش امام زمانمان "عج" بود

 

 

حق پدری دارد بر ما...

 

 

مگر می شود او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

عروس برایش كارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود.

 

به تالار كه رسيد سر در تالار نوشته بودند:

 

 

 

(ورود امام زمان"عج" اكيدا ممنوع!)

 

 

دورترها ايستاد و گفت: دخترم عروسيت مبارک!

 

 

ولی اي كاش كاری ميكردی تا من هم می توانستم بيایم...

 

مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید

 

(آخه امامان پدر معنوی ما هستن)

 

دخترم من آمدم اما ...

 

گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت

 

و برای خوشبختی دختر دعا کرد

برگرفته از:http://geyam.blogfa.com/

توبه نامه قبل ازشهادت...





توبه نامه قبل از شهادت...

جواد عنایتی، یک بسیجی از اهالی کاشان، در بهار سال 1363 هجری شمسی، تصمیم می گیرد به فرمان الهی در سوره تحریم عمل کند و این تصمیم خود را این گونه مکتوب می کند:این جانب جواد عنایتی در روز یکشنبه، تاریخ 9 /2/ 63 در ساعت 5/5 بعد از ظهر توبه کردم و از این تاریخ به بعد هرگز دنبال گناه نمی روم.

او حدود دو سال و نه ماه بعد طی عملیات کربلای ۵ در شلمچه مزد خود را دریافت می کند و بال در بال فرشتگان می گشاید.

 

 فرازهایی از توبه نامه شهید 13 ساله(علیرضا محمودی)

بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....
از ......

عشق من مولای من...


░░░░░░░░░░ بسمِ ربــــِّ زهـــراء ░░░░░░░░░░

  ای شب تیره به چاه نگهت زندانی

ماه در پیش رُخت شهره به سرگردانی

سروها محو تماشای قدت پنهانی !

شده‌ام عاشق تو ، گرچه خودت می دانی !

بهره‌ام نیست ز عشق تو بجز حیرانی

طرح چشمم شده از دوری تو بارانی

طاق ابروی تو محراب نمازم شده است

نام تو ساده ترین راز و نیازم شده است

 

جان فدای تو که جان نیست برایم بی تو

هیچ میلی به جهان نیست برایم بی تو

زندگی غیر زیان نیست برایم بی تو

چه بهاری که خزان نیست برایم بی تو

چهره مرگ نهان نیست برایم بی تو

عشق حتّی نگران نیست برایم بی تو

می کنم جان و دل خویش نثارت ، دل من

در خزان سوختم از یاد بهارت ، دل من

 

تو نگارین منی قلب من و تیر غمت

فرق من کاش شود شقّه ز شمشیر غمت

خم شود کاش دلم مثل کمان زیر غمت

جام می معنی گنگیست ز اکسیر غمت

شده کارم همه در پنجه تدبیر غمت

شده دیوان روی تو به زنجیر غمت

آه از عشق تو دیوانه شدن چیزی نیست

شمع باید شد پروانه شدن چیزی نیست

از فراقت چه بگویم تو که خود می دانی !

پیشت از درد بمویم تو که خود می دانی !

آه خالیست سبویم تو که خود می دانی !

کرده غم حمله بسویم تو که خود می دانی !

شده از اشک وضویم تو که خود می دانی !

فاش شد سرّ مگویم تو که خود می دانی !

داده فکر تو چنان آب به تیغ مژه‌ام

که شبی کشته شده خواب به تیغ مژه‌ام

 

هرکسی ـ آه ـ دگر با خبر از حال من است

ملک غم چند صباهیست در اشغال من است

 اینکه افتاده بزیر قدمت بال من است

نور چشمان تو چون سایه به دنبال من است

چه توان کرد خدا ! اینهم از اقبال من است

داغ هجر تو نصیب من و امثال من است

گرچه شیرین‌تر از این داغ کجا خواهم یافت

آخرش از دم درد تو دوا خواهم یافت

 

عشق را من سپر تیر هوس ساخته‌ام

از غمت گرد خود ای دوست قفس ساخته‌ام

بال من سوخته با سوز ز بس ساخته‌ام

پی خشنودی تو با همه کس ساخته‌ام

پی دیدار تو از اشک قبس ساخته‌ام

آه از آتش این سینه نفس ساخته‌ام

سوختم گرچه ولی سوختنم وقف تو باد

آتش از چشم برافروختنم وقف تو باد

 

خلق تکفیر کنندم چه کنم ای مه من !

دوریت را بپسندم؟ چه کنم ای مه من !

بر غم خویش بخندم ؟ چه کنم ای مه من !

راه بر اشک ببندم ؟ چه کنم ای مه من !

می دهد خصم تو پندم ، چه کنم ای مه من !

دل که از غیر تو کندم ، چه کنم ای مه من !

عاشقم کوی تو را از که بجویم چه کنم

از پریشانی خود با که بگویم چه کنم

بسمِ ربــــِّ زهـــراء...



░░░░░░░░░░ بسمِ ربــــِّ زهـــراء ░░░░░░░░░░

منم در سفره دارم هفت سین را

ولی توأم شده با داغ زهرا (س)

بود سین نخستین " سیلی " کین

به روی مادرم با دست سنگین

ببین بر سفره سین دومم را

که "سویی" نیست در چشمان زهرا (س)

بگویم سین سوم تا بسوزی

که مادر "سوخت" بین کینه توزی

از این ماتم دل حیدر غمین است

که سین چهارمم " سقط" جنین است

به روی سفره سین پنجم این است

سرسجاده اش زینب حزین است

شده سفره پر از اشک شبانه

ششم سین مانده " سوت و کور " خانه

چه گویم ای عزیز از سین آخر

بود آن " سینه ی " مجروح مادر


آقای من امشب غزل تغییر کرده...

آقای من امشب غزل تغییر کرده

شعرم فضای تازه ای تصویر کرده


شعرم همیشه گفتن «آقابیا» بود

ذکر قنوتم خواندن «آقا بیا» بود


امشب ولی دیدم که اینجا جای تو نیست

بین تمام قال ها آوای تو نیست


دیگر میا اینجا کسی در فکرتان نیست

اصلا نیاز هیچ کس صاحب زمان نیست


زنها گرفتار اصول خاله بازی

مردان پی راهی برای پول سازی


در اولویت کسب و کار است و تجارت

حالا اگر فرصت زیاد آمد، عبادت


روزی هزار و خورده ای دعوا سرِ پول

اصلا تمام حرص و جوش ما سر پول


این سینما هم که طرفدارش زیاد است

بیچاره مأمور بلیط کارش زیاد است


یا "مش ماشالا" یا "وفا" یا "کیفر" و "آل"

این تازه بحث سینما، منهای فوتبال


هی اِل کلاسیکو، پلی آف، لیگ برتر

یک جمعه­ ی حساس و شهرآورد دیگر


کنسرت موسیقی پاپ و رپ، کلاسیک

میز و موبایل و ماشین و ویلا و پیک نیک


جشن تولد، سیسمونی، عقد و عروسی

آهنگ تازه، تیپ نو، موی تیفوسی!


شیطان ملعون لشکری کرده مهیّا

ذهن من و امثال من درگیر اینها


حالا تو اصلا جای من، با این مشقت

وقت دعای ندبه می ماند برایت؟!


ندبه که نه طولانی است و سختمان است

یک عهد خالی هم بخوانیم بسّمان است


ما شیعه ایم اما فقط در ثبت احوال!

ما بی بخاریم و گرفتاریم و بی حال


مارا هوای نفسمان بیچاره کرده

با هر گناهی بینمان افتاده پرده


عیسی نفس! جانی بده این مرده ها را

لطفی کن و دستی بکش روی دل ما


آقای من بیدارمان کن این چه حالیست؟

ولله در افکارمان جای تو خالی است!


مردیم از بس حرص و جوش پول خوردیم!

از تو جدا ماندیم و آخر گول خوردیم


آقا ببخشم جان تو! جان عمویت!

شرمنده از روی توام، قربان رویت


پایان شعرم را عوض کردم دوباره

از شعرهای قبلی ام خواندم دوباره


«دق کردم از بس گریه کردم کی میایی؟»

امّید وارم جمعه­ ی دیگر بیایی

                                                        کاری از مصاف

آسمان ببار...



آسمان ببار!

زمین ببار!

این بار نه نعمت و رحمت !

که ساکنین این دیار

نافرمان و سرکش شده اند

بلا ببار!


دیگر خلیفة اللهی حرمت ندارد!

نماینده خدا بودن سنگین و صقیل است

این
 انسان نافرمانِ حرمت شکن

سزاوار سخت ترین عذابهاست.


از

آسمان و

زمین

بلا

می بارد.

طوفان وسیل و زلزله و...

و

دشمنی وعداوت وجنگ و

کینه توزی وفقر و بیماری و

هزاران مصیبت دیگر...



زمین همچون دریای متلاطم وخشمگین

هر لحظه از انسانها انتقام می گیرد.

انگار با زبان بی زبانی فریاد می زند

قرارمان چنین نبود

قرار بود انسان ها بر روی زمین پراکنده شوند

و جانشین خدا باشند بر روی این خاک.

اینک جای ”خدا

با ”خود“

عوض شده است.

خود خواهی ، خودبینی، خودپرستی...

به جای

خدا خواهی ،خدا شناسی، خداپرستی...


خدایا ما را ببخش.
.
.
.
توبه می کنیم.
.

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا! . . .

یک هفته در تب ســـــــوخت . . ..

تشنه ی نگاه حسین...


افسران - دلم تنگ زیارت کربلا شده ...

حجاب حضرت زهرا (سلام الله علیها)



دخترک رو به من کرد و گفت : واقعا آقا ؟!
گفتم : ببخشید چی واقعا ؟!
گفت : واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد !
...

گفتم : بله
گفت : اگه آره ، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید!
گفتم : آره راست میگی ، سر پایین انداختن کمه !
گفت : کمه ؟ ببخشید متوجه نمیشم ؟
گفتم : برای تعظیم مقابل حجاب
حضرت زهرا (سلام الله علیها) ،
باید زانو زد حقا که سر پایین انداختن کمه ...
گفت: آره تو راست میگی ..



ازمهدی(عج)چه خبر؟؟

در كجا بوديد وقتي جنگ بود

عرصه بر شيران عالم تنگ بود

**************************

پرچم ، پیشانی بند ، انگشتر ، چفیه ، بی سیم روی کولش، خیلی بانمک شده بود.

گفتم : چیه خودتو مثل علم درست کردی ؟

می دادی پشت لباست هم برات بنویسن !

پشت لباسش را نشان داد : جگر شیر نداری سفر عشق مرو

گفتم :به هر حال اصرار بیخود نکن . بی سیم چی لازم دارم. ولی تو رو نمی برم،  

هم سنت کمه و هم برادرت شهیدشده دستش را گذاشت روی کاپوت تویوتا و گفت : 

باشه ، نمی آم . ولی فردای قیامت شکایتت را به فاطمه ی زهرا می کنم ، 

می تونی جواب بدی ؟ گفتم : برو سوار شو ...

چند روز بعد ، در پایان عملیات ، پرسیدم : بی سیم چی کجاست ؟

بچه ها گفتند :نمی دونیم کجاست! نیست. به شوخی گفتم :نگفتم بچه ست گم میشه؟

حالا باید بگردیم تا پیداش کنیم . بعد از عملیات داشتیم شهدا را جمع می کردیم .

بعضی ها فقط یک گلوله یا ترکش ریز خورده بودند .

یکی هم بود که ترکش سرش را برده بود . برش گرداندم ، پشت لباسش را دیدم:

جگر شیر نداری سفر عشق مرو ...

محبت امام حسین(ع)...


 

محبت امام حسین(ع) و زیارتش نشانه كسى كه خداوند خير را براى او اراده كرده باشد
 

كسى كه خداوند خير را براى او اراده كرده باشد در قلبش محبّت امام حسين عليه السلام را قرار داده و در دلش محبت زيارت آن جناب را می ‏اندازد  و كسى كه خداوند سوء و بدى را برايش بخواهد در قلبش بغض امام حسين عليه السلام قرار داده و در دلش بغض زيارت آن حضرت را می ‏اندازد.

 
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ (ع) وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ

وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَيْنِ (ع) وَ بُغْضَ زِيَارَتِهِ.

ترجمه:

امام صادق عليه السّلام، فرمودند:

كسى كه خداوند خير را براى او اراده كرده باشد در قلبش محبّت
امام حسين عليه السلام را قرار داده و در دلش محبت زيارت آن جناب را می ‏اندازد

و كسى كه خداوند سوء و بدى را برايش بخواهد در قلبش بغض امام حسين عليه السلام
قرار داده و در دلش بغض زيارت آن حضرت را می ‏اندازد.

(وسائل الشيعة  ج‏14 ص496)

پوتین سکویی برای پرواز...




گردان پشت میدون مین زمینگیر شد...
چند نفر رفتن معبر باز کنن...
14ساله بود...

چند قدم دوید سمت میدان...
یکدفعه ایستاد!!
همه فکر کردند ترسیده!!!
یکی گفت: خب ! طفلک همش 14 سالشه!!!
پوتین هاشو داد به بچه ها و گفت:"تازه از گردان گرفتم ، حیفه! بیت الماله!"
و پا برهنه رفت...
.
.
.
.
 
آی مردم،حواسمون به بیت المال
باشه...

ای سید خراسانی...



هفت سین مادرم فاطمه...


رسیده عید و دلها شاد و خرم
همه در فکر دیدارند با هم
همه آماده اند سفره بچینند
به فکر سفره های هفت سینند
منم در سفره دارم هفت سین را
ولی توام شده با داغ زهرا
بود سین نخستین ، سیلی کین
به روی مادرم با دست سنگین
ببین بر سفره سین دومم را
که سویی نیست در چشمان زهرا
بگویم سین سوم تا بسوزی
که مادر سوخت بین کینه توزی
از این ماتم دل حیدر غمین است
که سین چهارمم سقط جنین است
به روی سفره سین پنجم اینست
سر سجاده اش زینب حزین است
شده سفره پر از اشک شبانه
ششم سین مانده سوت و کور خانه
چه گویم ای عزیز از سین آخر
بود آن سینه ی مجروح مادر
منبع:روح الامین
 
 
 
 

شب جمعه...


امروز شب جمعه است....

شب جمعه...

شب جمعه و تعطیلی و بساط گناه باز...

شب زنده داری های پر گناه...

بساط شوخی و خنده براه....

اه اقا...

دردم از اینه که شب جمعه قراره تو تو کعبه باشی ولی تو خیابونا با چشمانی تر پرسه میزنی....

با دلی اتش گرفته ناله میکنی...

کسی سعادت گوش دادن صدات و نداره...کسی ارادت شنیدن بوی تورو نداره...وغافلانه گناه...گناه....بازهم گناه میکنه....

شبای جمعه مجبوری از درد بری اشک خونتو برای جدت حسین بریزی....برای مادر بی حرمت زهرا(س)....

خاک برسرم که شیعه ام و تورو درک نکردم و فقط گفتم...غلام اقام....